یادگیرندگی و خلاقیت سازمانی
یادداشتی از دکتر محمدحسین اکبرزاده، کارآفرین
در مقالات گذشته در باب اهمیت هوش هیجانی و همچنین بحث بازخوردها و اهمیت خودتنظیمی (Self-regulation)، بازتاب شخصی خود (Self-reflection) و همچنین خودپنداری (Self-Perception) مطالبی را خدمت عزیزان ارائه کردهام اما با توجه به سوالاتی که از طرف بعضی از دوستان مطرح شده تصمیم گرفتم تا در این شماره نیز نسبت به روند تاثیر مغز به هوش هیجانی مطالبی را جهت تکمیل مطالب گذشته ارائه کنم.
همه متخصصان مغز و روانشناسی به یک نکته اذعان دارند و آن اینکه مغز برای زندهماندن برنامهریزی شده است از واکنش یک نوزاد در حین تولد گرفته که با گریهکردن (تنها روش ارائه بازخورد نوزاد) تا انسان بالغ در هنگام مواجهه با خطر.
واقعیت این است تلاش برای زندهماندن؛ ما زنده نمیمانیم برای اینکه بتوانیم یاد بگیریم یاد میگیریم تا بتوانیم زنده بمانیم. این نیاز اساسی، خیلی از نیازهای دیگر را پیشبینی میکند.
بنابراین در اینجا اولین نکته برای محیط سازمانی مناسب استخراج میشود. اگر میخواهید پرسنل فهمیده و خلاقی داشته باشید باید محیط امنی را برای او بسازید. در دعاها نیز داریم که اللهمانی اسالک امن و الایمان یعنی ما از خدا اول امنیت بعد ایمان را مسئلت میکنیم. بدون امنیت همه چیز تحتالشعاع خواهد بود. در اینجا خالی از لطف نیست به یک نکته روانشناسی دیگر نیز اشاره کنم و آن اصطلاحی است به نام «تمرکز سلاحی»، چیزی که موقع حمله اتفاق میافتد و آن اینکه قربانیان حمله اغلب از فراموشی یا گیجی رنج میبرند، آنها معمولاً نمیتوانند ویژگیهای صورت مجرم را به خاطر بیاورند ولی میتوانند جزئیات سلاحی را که به کار گرفته شده است به صورت کامل به یاد بیاورند. چرا چون مغز برای زندهماندن برنامهریزی شده است و تمرکز اولش روی عامل کشنده است بعد روی مجری.
مثال معروف دیگری در بین محققاندر رابطه با خلاقیت سازمانی هست، مربوط به خلبان جنگی سابقی که در دانشگاه هوانوردی تدریس میکرد. او متوجه شد که چگونه این حقایق در کلاس درس خودش را نشان میدهد. یکی از دانشجویانش در دوران مدرسه شاگرد ممتازی بود، ولی در زمینه آسمان نحوهی استفاده از ابزار را اشتباه میخواند و این امر باعث میشد استاد پروازش فریاد بکشد و مجبورش کند تمرکز کند. استاد پرواز هواپیما را فرود میآورد و آموزش تمام میشد. مشکل کار کجا بود؟ مغز دانشجو هیچ مشکلی نداشت. فقط ذهنش روی منبع خطر تمرکز کرده بود، آنگونه که در طول میلیونها سال گذشته مغز انسان برای انجام این کار شکل گرفته بود. استاد پرواز نمیتوانست دانشجویش را راهنمایی کند تا ابزار را به درستی یاد بگیرد به این دلیل که منبع ترس برای دختر جوان ابزار و وسایل پرواز نبود بلکه استادش بود. در این مثال تمرکز سلاح روی «خلبان جنگی سابق» بود. یا اگر به جای آموزش و تعلیم کودک را مورد عتاب و خطاب قرار دهید همین اتفاق میتواند برای دانشآموز بیفتد. مغز هرگز دغدغههای مربوط به بقا را فراموش نمیکند.
پس اگر در محیطهای ناامن برای مشاغل نیز از همین اصل خلاقیت سازمانی پیروی میکنید نمیتوان در محیطی مملو از استرس و تنش منتظر نیروهای خلاق و فعال بود.
بعد از شناخت نسبی کارکرد مغز لازم است اندکی نیز در ارتباط با هیجان بدانیم هیجان را به طور خیلی خلاصه میتوان مدار فعالیت عصبی مغز دانست. به عبارت دیگر میتوانید با این جمله تصویر بسازید «همانطور که حرف میزنی عمل کن نه آنطور که عمل میکنی.»
واقعیت این است که اطلاعات زیادی در دنیای تحقیقات درباره اینکه هیجانات چیست وجود دارد تا حدی به این خاطر است که هیجانات در مغز متمایز و واضح نیستند. ما اغلب بین تفکر بسیار سازمانیافتهای مثل انجام محاسبههای دشوار دیفرانسیل و هیجانات آشفته و سازماننیافتهای مثل تجربهکردن سرخوردگی و شادی تمایز قائل میشویم. با وجود این وقتی به شکل پیچیدهای ساختار مغز نگاه میکنید این تمایز محو میشود. مناطقی در مغز وجود دارد که هیجانات را تولید و پردازش میکند و مناطقی هم وجود دارد که شناخت تحلیلی به وجود میآورند ولی این مناطق به طرز فوقالعادهای درهم آمیخته شدهاند. پس بهترین رویکرد این است که ماهیت هیجانات را نادیده بگیریم و فقط روی اینکه عمل و بازخورد هیجانات وارده تمرکز کنیم. همه ما میدانیم که در بسیاری از مواقع ما میتوانیم خلاف هیجانات داخلی و احساسات درونمان، ظاهر و واکنش متفاوتی داشته باشیم. در نهایت خشم خود را آرام جلوه دهیم و در نهایت خوشحالی خود را آرام و بیتفاوت نسبت به مسئله نشان دهیم. این کنترلکردن نوعی تنظیم هیجان است. شادی یا گریهکردن یا هر نوع بروز احساسات هیچ مشکلی ندارد، ولی شما میتوانید تشخیص دهید که زمینههای اجتماعیای وجود دارد که در آن بعضی رفتارها مناسب هستند و زمینههای دیگری هم هستند که بعضی رفتارها مناسب آنجا نیستند.
خارج از حوصله این مقاله میدانم که در ارتباط با لیمبیک، آمیگدال، انیسولا و نرونهای آیینه در مغز در خلاقیت سازمانی صحبت کنم، ولی عزیزان را دعوت میکنم برای شناخت بیشتر از نحوه عملکرد مغز و هیجانات روی عناوین ذکرشده نیز تحقیقی کنند. شناخت هر چه بیشتر نسبت به مغز میتواند باعث هدایت و کنترل بهتر هیجانات میشود.
افرادی که میتوانند به صورت کلی این کار را به خوبی انجام میدهند و طبق تحقیقات علمی، دوستان بیشتری دارند. دوستان و همدلی بیشتر عامل روابط تاثیرگذار است. لذا اگر میخواهید به عنوان رهبر سازمان خود هم شاد باشید و هم محیط شاد برای پرسنل خودتان خلق کنید و بتوانید بر قلب نیروهای خود رهبری کنید، وقت زیادی را صرف آموزش این مسئله برای خود کنید که چگونه و چه زمانی این تمایزها را انجام دهید و چگونه با درک صحیح و ارزیابی دقیق از خود در ارتباط با خودتنظیمی، بازتاب شخصی خود و همچنین خودپنداری میتوانید حرکتهای بزرگی در سازمان تحت رهبری خویش انجام دهید.
و نکته آخر آنکه مغز آنچه را که میبینید پیروی و قبول میکند نه آن چیزی را که میشنوید. شما ممکن است در کلام ادعای شادی کنید ولی ظاهر شما آن را نشان ندهد، بنابراین نیروهای شما بر مبنای ظاهر شما تصمیمگیری میکنند. یا شما به عنوان رهبر مدعی تلاش بیوقفه برای سازمان خود باشید ولی پیروان شما در ظاهر چیز دیگری را نظارهگر باشند پس مطمئن باشید آنها نیز دلسوزانه تلاش نخواهند کرد. در رهبریت لزوم بازتاب واقعی از تفکرات و تلاشهای شما بسیار پراهمیت است. کنترل هیجان را به عنوان فریب پیرو در نظر نگیرید.
شاید مشکل جامعه امروز ما نیز همین باشد که همگان سخنران و مدعی برخورد با فساد هستند اما چون بدنه جامعه شاهد برخورد عملی نیست نمیتواند قبول به برخورد با فساد کرده و خلاف آن را پیروی میکند.
کلام آخر و تاکیدی من آنکه از هوش هیجانی به عنوان ابزاری برای ایجاد همدلی و برقراری روابطی دوستانه با اطرافیان و نیروهای خود جهت نیل و حرکت در راستای اهداف سازمان خود استفاده کنید.
بدون دیدگاه