عملکرد رهبران : در سال 1911 دو هیات اکتشافی برای هدفی یکسان یعنی رسیدن به قطب جنوب عازم این منطقه یخبندان شدند. یکی روآلْدْ آموندسن، مکتشف نروژی و دیگر رابرت اسکات، ناخدای نیروی دریایی انگلیس بود که در این رقابت شرکت داشتند. اما در نهایت، کاپیتان آموندسن در این رقابت پیروز شد و با ورود به سرزمین قطب جنوب در چهاردهم دسامبر 1911 پرچم نروژ را در قطب به اهتزاز در آورد و اسکات، یک ماه بعد در 17 ژانویه به قطب رسید. اما سفرِ برگشت آنها مصیبتبار بود، چرا که بوران وحشتناک، حرکتشان را به تاخیر میانداخت. سرانجام گروه اسکات به دلیل سرمای طاقتفرسا، در مارس 1912 در میانه راه جان سپردند و اجساد آنها همراه با دفترچه خاطرات روزانهشان، هشت ماه بعد به وسیله یک گروه گشتی، به دست آمد.
نکته مهم در این مسابقه اکتشافی در زمانی انجام شده است که امکانات پیشرفته امروزی مانند موبایل، GPS و ارتباط رادیوی پیشرفته امروزی وجود نداشته است. برای یک لحظه محیطی کاملا سفید و بدون هیچگونه نشانه طبیعی با دمای چندین درجه زیر صفر را فرض کنید که برای اولین بار در حال طیشدن است. کوچکترین انحراف مسیر عامل هزاران مایل اختلاف مقصد خواهد بود. حالا بهتر میتوانید درک عمیقتری از اثرگذاری رهبر هر گروه را مشاهده کنید. اسکات تا قبل از این شکست مدیرکوچکی نبود. او ناخدای صاحبنام نیروی دریایی انگلستان و فردی داوطلب، مشتاق برای اکتشاف و جویای نام بود. اما اینها برای پیروزی و حتی مبارزه با مرگ هولناک در سرما آن هم 22 مایل مانده به انبار آذوقه، کافی نبود.
برای درک بیشتر تاثیرگذاری رهبری هر گروه اجمالا نگاهی کوتاه به زندگی رهبر نروژ و تدارکات او برای این اکتشاف میاندازیم. این مقایسه کوتاه شاید زیباترین نمونه تاریخ برای درک عمیق سفر درونی رهبریت از درون انسان به بیرون باشد. برای رهبری ایدهآلبودن باید سفری از درون به بیرون داشته باشیم. اول باید خود را بسازیم تا بتوانیم دیگران را بسازیم، باید چشمانداز، ایده و ارزش برای نیروهای خود خلق کنیم، آمادگی هر گونه احتمال مخرب را داشته باشیم و از همه مهمتر امید و اعتماد به نفس را در نیروهای خود در حد اعلا نگه داریم.
اما اصل داستان:
اولین سفر اکتشافی موفق به قطب جنوب جغرافیایی بود که از سوی کاشف نروژی روئال آمونسن رهبری شد. او به همراه چهار نفر دیگر از همسفرانش در تاریخ ۱۴۴ دسامبر ۱۹۱۱، پنج هفته پیش از تیم ترا نوا به رهبری رابرت فالکون اسکات بریتانیایی، به قطب جنوب رسیدند. آمونسن و تیم همراه وی بدون مشکل به پایگاه خود بازگشتند و بعدا متوجه شدند که اسکات و ۴۴ همراه او در سفر بازگشت جان خود را از دست دادهاند.
برنامه اولیه آمونسن رسیدن به قطب شمال با استفاده از یک کشتی گیرافتاده در یخ شناور بود. او برای این منظور کشتی اکتشافی فرام متعلق به فریتیوف نانسن را در اختیار گرفت و به دنبال منابع مالی بود. اما زمانی که در سال ۱۹۰۹ فردریک کوک و رابرت پری هر دو به صورت جداگانه ادعا کردند که به قطب شمال رسیدهاند، آمونسن برنامهریزی برای سفر به قطب شمال را متوقف کرد و به جای آن تصمیم به فتح قطب جنوب گرفت. از آنجا که آمونسن از حمایت عمومی و حامیان مالی از برنامه جدید مطمئن نبود، این هدف را مخفی نگه داشت. تا جایی که حتی زمانی که سفر وی در ژوئن ۱۹۱۰ شروع شد، همراهان او هنوز در تصور سفر قطب شمال بودند و تنها زمانی که کشتی فرام بندر مادیرا را ترک کرد از برنامه باخبر شدند.
آمونسن پایگاه خود در جنوبگان را در خلیج نهنگها بر روی یختاق راس برپا کرد و آن را فرامهیم نامید. بعد از چندین ماه فراهمسازی مقدمات و یک شروع ناموفق که میتوانست فاجعهبار باشد، آمونسن و گروهش سفر خود به سمت قطب را در اکتبر ۱۹۱۱ آغاز کردند. آنها در مسیر سفر یخچال طبیعی آکسل هایبرگ را کشف کردند که مسیر آنان به سمت فلات جنوبگان و درنهایت قطب جنوب بود. از عواملی که به حرکت سریع و تقریبا بدون مشکل گروه آمونسن در جنوبگان انجامید، تسلط آنان به استفاده از چوب اسکی و مهارتشان در کار با سگهای سورتمه بود. دستاوردهای دیگر این سفر شامل اولین کاوش سرزمین شاه ادوارد هفتم و گشت اقیانوسنگاری گسترده بود.
موفقیت این سفر اکتشافی به شکل گستردهای مورد تحسین قرار گرفت. تنها در بریتانیا این سفر تحتالشعاع شکست قهرمانانه اسکات بود و افکار عمومی بریتانیا نمیتوانستند قبول کنند که یک نروژی موفق به فتح قطب جنوب شده باشد، اما در سایر نقاط جهان اینطور نبود. تصمیم آمونسن برای مخفی نگهداشتن برنامه واقعیاش تا آخرین لحظه از سوی برخی مورد انتقاد قرار گرفت. مورخان قطبی اخیر مهارت و شجاعت گروه آمونسن را کاملا به رسمیت شناختهاند و پایگاه دائمی تحقیقاتی در قطب جنوب به نام ایستگاه تحقیقاتی اسکات آمونسن نامیده شده که شامل ترکیبی از نام این دو مکتشف قطب جنوب است.
آمونسن در فردریکستاد و در سال ۱۸۷۲ متولد شدY در حدود ۸۰ کیلومتری کریستیانا که امروزه به نام اسلو شناخته میشود، او فرزند یک ملاک کشتی بود. در سال ۱۸۹۳، مطالعات پزشکی خود را در دانشگاه کریستیانا رها کرد و به عنوان یک ملوان بر روی عرشه کشتی شکار خوک دریایی به نام ماگدالنا برای یک سفر به قطب شمال نامنویسی کرد، پس از چندین سفر به این نواحی به عنوان افسر دوم ارتقا درجه یافت، زمانی که بر روی دریا بود مهارتهای خودش را به عنوان یک اسکیباز در فضاهای باز و محیطهای خشن هاردانگریویدا افزایش داد. در سال ۱۸۹۶، با الهام از کاوشهای قطبی هموطن خودش فریتیوف نانسن، به گروه اکتشاف قطب جنوب بلژیک برای سفر به آن نواحی تحت عنوان سر دفتردار کشتی آر. وی بلژیکا و زیردست آدریان دی گرلاکه پیوست، در اوایل ۱۸۹۸ کشتی در دریای یخی قطب جنوب گرفتار شد و برای بیش از یک سال در دریای بلینگسهاوزن به دام افتاد، سفری که آغاز شده بود، به صورت غیرارادی برای شروع، یک زمستان کامل را در آبهای قطب جنوب گذراند، یک دوره مشخصشده همراه با افسردگیِ نزدیک به گرسنگی، جنون و بیماری اسکوروی در میان خدمه. آمونسن بیطرف باقی ماند، او همه چیز را به عنوان یک کارآموز جویای تجربه در تمام جنبهها و تکنیکهای اکتشاف قطبی در خاطره ضبط میکرد، به خصوص همه چیز درباره ایدز، لباس و رژیم غذایی.
سفر بلژیکیها به عنوان سرآغازی بر آنچه که به نام قهرمانان عصر اکتشاف در قطب جنوب نامیده میشود شناخته شده بود که بلافاصله، سفرهای کاوشگرانه اعزامی از کشورهایی همچون انگلستان، سوئد، آلمان و فرانسه را به دنبال داشت، با این حال آمونسن در سال ۱۸۹۹ و هنگام بازگشت به نروژ تمام توجه خودش را معطوف به سمت شمال کرد، او با توجه به تواناییهای خودش، اعتماد به نفس لازم در جهت رهبری یک سفر را به دست آورده بود. برنامهریزی سفر وی شامل یک پیمایش از مسیر شمال غربی بود، مسیر دریایی از اقیانوس اطلس تا اقیانوس آرام که به دلیل راههای دخمهای پرپیچ و خم از طریق جزایر شمال کانادا کاملا ناشناخته بود، با به دستآوردن درجه ناخدایی، آمونسن توانست یک اسلوپ کوچک به نام کشتی گژوا را خریداری کند که سازگار با سفر قطبی او بود، همچنین وی توانست تا حمایت ایمن پادشاه سوئد و نروژ موسوم به اسکار دوم را به دست آورد، حمایت از نانسن و حمایت مالی کافی باعث شد تا به همراه ۶شش خدمه در ژوئن ۱۹۰۳ عزم سفر کند.
سفر تا سال ۱۹۰۶ به طول انجامید و کاملا موفقیتآمیز بود، معبر شمال غربی که دریانوردان را برای قرنها شکست داده بود در نهایت فتح شد. در ۳۴ سالگی آمونسن به یک قهرمان ملی تبدیل شد، در رتبه اول از کاشفان قطبی در نوامبر سال ۱۹۰۶، رابرت پری آمریکایی از آخرین سفر ناموفق خود به قطب شمال بازگشت، با ادعای کشف دورترین نقطه شمالی جدید از ۸۷°و ۶′ دقیقه جغرافیایی که یک رکورد به حساب میرسید اما از سوی مورخان بعدی ادعایش مورد مناقشه قرار گرفت. او بلافاصله شروع به جمعآوری پول و حمایتهای مالی در جهت گشایش یک سفر جدید و تلاش بیشتر کرد. در جولای سال ۱۹۰۷ دکتر فردریک کوک که یک همقطار سابق آمونسن از بلژیکا بود در یک سفر بیسر و صدا عزم حرکت به سمت سرزمینهای شمالی کرد، تصور کلی بر این بود که هدف از این سفر تنها در جهت شکار است اما شایعاتی نیز از تلاش وی در جهت رسیدن به نقطه قطبی شمال پراکنده شده بود. یک ماه بعد، ارنست شکلتون به همراه تیم مشهور به گروه اعزامی نمرود به سمت جنوبگان بادبان کشید، در حالی که رابرت فالکون اسکات آماده سفر اکتشافی دیگری بود که میتوانست تلاش گروه شکلتون را منجر به شکست کند. آمونسن متوجه شد که هیچ دلیلی برای واگذاری اولویت اکتشاف در جنوب برای انگلیسیها وجود ندارد و همینطور از دیدگاه خودش افشاگری عمومی در جهت اعلام رهبری یک سفر اکتشافی کاملا بیمورد به نظر میرسید، او تنها با بازماندگان همراه خودش از سفر قطبی شمال درباره این موضوع صحبت کرد.
مونسن هیچگاه نتوانست متوجه این موضوع شود که چرا مکتشفان انگلیسی نسبت به مقوله سگها بیتفاوت هستند، او بعدها در این باره نوشت، آیا ممکن است که سگ نتواند آقای خودش را درک کند؟ یا اینکه آقا و اربابش نتواند سگ را درک کند؟ در پی اجرای تصمیم خودش برای سفر به جنوب، دستور فراهمکردن ۱۰۰ سگ سورتمه گرینلند شمالی را صادر کرد؛ بهترین و قویترین آنها را که قابل دسترسی بودند، دوام گروه مردان به شکل کامل بسته به حیوانات بود، سگها در صورت نیاز میتوانستند از گوشت سگهای دیگر استفاده کنند و همینطور برای سایر افراد گروه همیشه گوشت تازه در دسترس بود.
چکمههای گروه مکتشفان به وسیله خود آمونسن طراحی و ساخته شد به گونهای که برای مدت دو سال در حال آزمایش و تست آنها برای یافتن کمال مطلوب و ایدهآل خودش بود. پوشاک تیم قطبی شامل یک دست لباس از پوست خوک دریایی شمال گرینلند بود، لباسها الگوگیریشده بر اساس پوشش مردمان نتسیلک اینویت بود که با پوست گوزن شمالی، پوست گرگ و پارچه گاباردین از گروه بِربِری تهیه شده بود. سورتمه نیز ساختهشده از خاکستر نروژی به همراه استیل و هیکوری آمریکایی یا همان گردوی گرمسیری بود، اسکیها نیز طراحیشده از چوب هیکوری بود به جهت اینکه در مسیرهای فوقالعاده طولانی و خشن به کاهش احتمال لغزندگی در میان شکافهای برف و یخ کمک شایانی میکرد. خیمهها از قویترین و کاربردیترین خیمههایی بود که تا آن زمان وجود داشت. ساخته شده برای بستر خاص قطب، برای پختوپز در حالت پیشروی و راهپیماییکردن. آمونسن اجاق گاز ویژه و ابداعشده به وسیله نانسن موسوم به چراغ پریموس سوئدی را انتخاب کرد به دلیل اینکه احساس میکرد بعدها فضای بیشتری در دسترس خواهد داشت.
با استفاده از تجاربی که در بلژیکا به دست آورده بود، آمونسن به خوبی از خطرات بیماری اسکوروی آگاه بود، اگر چه علت واقعی بیماری کمبود ویتامین ث تشخیص داده شده بود اما در آن زمان هنوز کاملا درک نشده و فقط به طور کلی مشخص شده بود که این بیماری به وسیله خوردن گوشت تازه قابل پیشگیری و درمان است. برای خنثیکردن خطر، آمونسن یک جیرهبندی برنامهریزیشده را لحاظ کرد به این شکل که از ترکیب غذای عادی سورتمهها به همراه یک وعده منظم از گوشت خوک دریایی کمک گرفت. وی همچنین دستور داد تا یک نوع خاص از گوشت خشکاندهبرای او تهیه کنند که شامل سبزیجات، بلغور و جو دوسر بود. این ترکیب، تحریک کنندهتر، مغذی و همینطور اشتهاآور بود، به گونهای که یافتن آن در نواحی قطبی غیرممکن بود. گروه مکتشفان به خوبی با محمولهای شامل شراب و مشروبات الکلی تجهیز شده بود که میتوانست به عنوان دارو یا برای جشنها و سایر موارد اجتماعی و دورهمی استفاده شود، آمونسن با تجربه و خاطره از دستدادن روحیه به خاطر حوادث بلژیکا، برای اوقات فراغت کتابخانهای شامل ۳۰۰۰ جلد کتاب، یک گرامافون و مقدار زیادی از آثار ضبطشده و آلات و ادوات موسیقی به همراه داشت.
در ماههای قبل از عزیمت، به دست آوردن بودجه و منابع مالی برای سفر مشکلتر شد، به دلیل اینکه بهره و کمک عمومی محدود شده بود، معاملات روزنامه فسخ شد و پارلمان درخواست تامین ۲۵۰۰۰ کرون بیشتر را رد کرد، چنین به نظر میرسید که آمونسن مجبور است خانه (اشاره به کشتی است) خود را در حالت به شدت بدهکاری، شناور نگه دارد، او در حال حاضر برای جلوگیری از ورشکستگی مالی شخصی، به طور کامل وابسته به موفقیت این سفر اکتشافی بود.
پس از گذشت یک ماه از سفر دریایی و گشتزنی در قسمت شمالی اقیانوس اطلس، کشتی فرام در اواخر جولای برای تحویلگرفتن سگها و آمادهسازی نهایی عزیمت به کریستیانساند رسید. همان زمان در کریستیانساند، آمونسن پیشنهاد کمک پیتر دون پدرو کریستوفرسن که یک مهاجر و برادر وزیر نروژ در بوئنوس آیرس بود را دریافت کرد، کریستوفرسن مایل بود که سوخت و ملزومات دیگر را به کشتی فرام در مونتهویدئو یا بوئنوس آیرس منتقل کند و این پیشنهادی بود که آمونسن با نهایت امتنان و سپاسگزاری پذیرفت. اما درست قبل از اینکه فرام در تاریخ ۹۹ آگوست آماده عزیمت شود، آمونسن مقصد واقعی این سفر اکتشافی را با پریسترود و گرتسن که دو تن از افسران زیر دستش بودند در میان گذاشت، در فاصله چهار هفته مانده تا فونچال در مادیرا، شک و تردید و دودلی در میان خدمه ایجاد شد، آنها وقتی سوالاتی درباره آمادهسازی سفر میکردند با پاسخهای نامربوط و افسران گریزان از توضیح مواجه میشدند و همین دامنه تردید آنها را بیشتر میکرد، این گفته شرح حالنویس آمونسن یعنی رولند هنتفورد، مبنی بر سوءظن به اندازه کافی در قبال روحیه کمتر به خوبی بیانگر این موضوع است.
فرام در تاریخ ۶ سپتامبر به فونچال رسید. سه روز بعد آمونسن خدمه را از تغییر برنامه آگاه کرد، او به آنها گفت که میخواهد یک مسیر انحرافی به قطب جنوب از طریق مسیر قطب شمال ایجاد کند که هنوز هم مقصد نهایی وی بود اما نیاز بود که مدتی صبر کنند. پس از اینکه آمونسن طرحهای از قبل تعیینشدهاش را برملا ساخت، از تکتک افراد گروهش جداگانه سوال کرد که آیا مایل به رفتن هست یا خیر و همگی پاسخها مثبت بود. آمونسن نامه به نسبت جامعی درباره شرح وقایع برای نانسن نوشت، با تاکید بر این نکته که ادعای کوک و پری برای او چگونه حکم ضربه مهلک در راستای اجرای برنامههایش است، او احساس میکرد به ضرورت در چنین عمل انجام یافتهای قرار گرفته، درخواست بخشش و اظهار امیدواری کرد که در راستای رسیدن به دستاوردهایش هرگونه گناه و عواقبی را بر گردن بگیرد.
پس از اینکه کشتی فرام در گوشه جنوب شرقی خلیج در یخها لنگر انداخت، آمونسن یک منطقه را برای ساخت و ایجاد کلبه اصلی هیات اکتشافی در نظر گرفت، این منطقه در حدود 2/2 مایل دریایی (1/4کیلومتر) از کشتی فاصله داشت. شش تیم از سگها در حمل و نقل محمولهها به سایت مورد نظر مشارکت داشتند و کار بر روی احداث کلبه آغاز شده بود، بجالند و استوبرود فوندانسیونها (پایهها) را در یخ جاسازی کردند که برای تسطیح زمین شیبدار بود، از آنجا که وزش معمول باد از جانب شرق بود، کلبه بر روی یک محور شرق به غرب و با درب رو به غرب ساخته شد، در این مسیر، باد، تنها فقط بر بخشی از دیوار شرقی وزش داشت. سقف کلبه در تاریخ ۲۱۱ ژانویه در محل خودش قرار گرفت و شش روز بعد کلبه دیگر تکمیل شده بود. در آن زمان یک منبع بزرگ از گوشت که شامل ۲۰۰۰ خوک دریایی بود انتقال داده شد که برای استفاده تیم مکتشف ساحل و ذخیره در انبارها قبل از عزیمت و سفر به سمت قطب بود. نامی که برای این خانه انتخاب شد فرامهیم بود به معنی خانه فرام (برگرفته از نام کشتی فرام).
در اوایل ماه فوریه آمونسن اقدام به سازماندهی سفری در جهت بارگزاری و دپوی مایحتاج ضروری در سراسر مسیر کرد، یک آمادهسازی مهم برای یورش متعاقب در تابستان به سمت نقطه صفر قطب، انبارهای ذخیره در فواصل منظم و در مسیر پیشبینیشده قرار داده شد که شامل مواد غذایی و سوخت میشد، همان چیزهایی که حمل تمام آنها به صورت یکجا کار گروه را مشکل میکرد، سفر انبارها در حقیقت اولین آزمون بررسی عملکرد تجهیزات، سگها و افراد گروه بود، سفر اول در ۱۰ فوریه آغاز شد که علاوه بر آمونسن، پریسترود، هلمر هانسن و جوهانسن نیز انتخاب شدند، به همراه ۱۸ سگ و سه سورتمه. قبل از عزیمت، آمونسن سفارشهای لازم را به نیلسن در مورد کشتی فرام یادآور شد، کشتی میبایست به سمت بوئنوس آیرس در جهت انجام پارهای از کارها بادبان برمیکشید، یک بخش از ماموریت در رابطه با اقیانوسشناسی مناطق اقیانوس جنوبی و سپس بازگشت به پایگاه در اسرع وقت به سال ۱۹۱۲ بود.
گروه مکتشفان پیشرفت آغازین خوبی داشت، سفرهایی در حدود ۱۵ مایل دریایی (۲۸ کیلومتر) در هر روز، سگها به سختی حرکت میکردند. با لباس تهیهشده از پوست گرگ و پوست گوزن شمالی مردان گروه میتوانستند از عهده سرما برآیند و مقابله با دمای انجماد همان چیزی بود که آنها را در حرکت دائم نگه میداشت اما اگر توقف میکردند دچار رنج میشدند، گروه در شب میخوابید، پنجه سگها به واسطه سرمای شدید یخ بسته بود در ۱۲ سپتامبر و در حالی که درجه حرارت منفی۵۶ درجه سلسیوس (منفی ۶۹۹ درجه فارنهایت) زیر صفر بود گروه تنها پس از طی چهار مایل دریایی (4/7کیلومتر) برای ایجاد ایگلو و سرپناه مجبور به توقف شد. آمونسن متوجه شد که شروع پیشروی را در آن فصل بسیار زود آغاز کرده و بهناچار تصمیم گرفت به فرامهیم بازگردند، او حاضر نبود بر سر زندگی مردان و سگها تنها به دلیل سرسختی ریسک کند و آنها را در معرض خطر قرار دهد. جوهانسن بعدها در دفتر خاطرات خود به این شروع احمقانه زودهنگام آن هم در یک چنین سفر تاریخی و طولانی و احتمال خطرات ناشی از تقابل با انگلیسیها اشاره میکند.
در ۱۴ دسامبر، در هنگام بازگشت به فرامهیم، آنها بیشتر محمولههای خود را در یکی از انبارهای ذخیره واقع در ۸۰ درجه جنوبی رها کردند و این کار تنها در جهت سبککردن سورتمهها بود، در روز بعد، در یک دمای منجمد و یخبندان به همراه باد مخالف قوی، چندین سگ بر اثر سرمازدگی هلاک شدند در حالی که دیگران برای ادامه مسیر بسیار بیش از حد ضعیفشده و بر روی سورتمه افتاده بودند. در ۱۶ سپتامبر و در فاصله ۴۰ مایل دریایی (۷۴۴ کیلومتر) از فرامهیم، آمونسن از مردان خود خواست تا تلاش بیشتری برای رسیدن به خانه انجام دهند، او سورتمه خود را در اختیار نداشت و بر روی وستینگ افتاده بود و به همراه هلمر هانسن و گروهش هر یک به سرعت حرکت میکردند و سایرین را پشت سر میگذاشتند، سه تن از آنها بعد از ۹ ساعت بالاخره به فرامهیم رسیدند، به دنبال آن بجالاند دو ساعت بعد رسید و هسل کمی بعدتر رسید. جوهانسن و پریسترود هنوز بیرون و در بوران و برف بودند بدون غذا و سوخت، سگهای پریسترود کاملا شکست خورده بودند و پنجههای آنها به شدت یخ زده بود، آنها پس از نیمهشب به فرامهیم رسیدند، اندکی بیش از ۱۷۷ ساعت را در جستوجوی خانه بودند.
روز بعد، آمونسن از یوهانسن درباره دیررسیدنش به همراه پریسترود سوالاتی کرد، یوهانسن با عصبانیت جواب داد که احساس میکرد گروه آنها را رها کرده و رهبر گروه را به خاطر پشت سر گذاشتن مردان گروهش به باد انتقاد گرفت. آمونسن بعدها به اطلاع نانسن رساند که یوهانسن به شدت سرکش شده بود، در نتیجه، او از گروه مکتشفان قطبی کنار گذاشته شد و در آن حال گروه آمونسن به پنج نفر کاهش یافت.
با وجود اشتیاق بسیار گروه برای شروع دوباره، آمونسن تا اواسط اکتبر و اولین نشانههایی از بهار منتظر ماند، او آماده ترک مکان در ۱۵ اکتبر بود، اما به خاطر شرایط آب و هوایی چند روز بیشتر صبر کرد. در ۱۹ اکتبر سال ۱۹۱۱، پنج مرد به همراه چهار سورتمه و ۵۲ سگ، سفر خود را آغاز کردند. شرایط جوی به سرعت نامساعد میشد و در مهی سنگین، گروه در شکافهای عمیقی که تیم ذخیره یوهانسن در پاییز گذشته کشف کرده بود سرگردان شده بود. ویستینگ بعدها یادآور شد که چگونه سورتمهاش در حالی که آمونسن هم بر روی آن قرار داشت تقریبا نزدیک به ناپدیدشدن بود. همان هنگامی که یک پل یخی در زیر آن شکسته شد. با وجود این رویداد ناگوار آنها در حدود ۱۵ مایل دریایی (۲۸۸ کیلومتر) را در یک روز تحت پوشش و اکتشاف داشتند و در پنجم نوامبر به انبار ذخیره واقع در ۸۲۲ درجه شمالی رسیدند، آنها مسیر خود را به وسیله خطی از ستونهای نشانگر مشخص کرده بودند که ساخته شده از بلوکهای برفی بود، این ستونها به فاصله هر سه مایل در طول مسیر نصب شده بود. در ۱۷ نوامبر آنها به لبه حائل و چشمانداز کوهستان ترانسآنتراکتیک رسیدند، برخلاف اسکات که دنبالهرو خط سیر شکلتون یعنی یخچال طبیعی بیردمور بود، آمونسن در تکاپوی یافتن خط سیر خودش در کوهستان بود، پس از تفحص دامنهها برای چند روز و بالارفتن تا ارتفاع 500/1فوت (۴۶۰ متر) گروه موفق به یافتن مسیری مشخص شدند، یک یخچال طبیعی شیبدار به طول ۳۰ مایل دریایی (۵۶ کیلومتر) که کمک به پیشروی به سمت فلات میکرد، آمونسن این مکان را به نام یخچال طبیعی آکسل هایبرگنامگذاری کرد که یکی از حامیان مالی وی بود. این صعود سختتر از آن چیزی بود که گروه پیشبینی کرده بود. مسیری ساختهشده به واسطه بیراهههای طولانی و عمیق همراه با برفهای نرم. پس از سه روز کوهنوردی دشوار گروه موفق شد به مرتفعترین نقطه یخچال طبیعی برسد. آمونسن سپاسگزار و تحسینکننده کار سگها بود، و ایده آنهایی را که معتقد بودند آنها در چنین شرایطی کارایی لازم را ندارند به سخره میگرفت، در ۲۱ نوامبر گروه ۱۷ مایل را طی کرده و تا ارتفاع 000/5 فوت (5000/1 متر) صعود کرده بود.
به محض رسیدن به 600/10 فوت (200/3متر) در قله یخچالهای طبیعی و در ۸۵ درجه و ۳۶ دقیقه از مختصات جغرافیایی، آمونسن برای مرحله نهایی از سفر آماده شد، از ۴۵ سگ که صعود کرده بودند هفت سگ هلاک شد که به خاطر شرایط صعود در طول مسیر بود، تنها ۱۸ سگ در حال حرکت به سمت جلو بودند، بقیه آنها به دلیل استفاده از گوشتشان کشته شده بودند،
هر یک از سورتمهرانان سگها را برای تغذیه تیم خودش کشته بود، پوست آنها و گوشت آنها بین سگهای باقیمانده و مردان گروه تقسیم میشد، آمونسن به یاد میآورد و مینویسد ما در مکانی به نام فروشگاه قصابان حضور داشتیم، در اینجا افسردگی و غم و اندوه در فضا موج میزد، علاقه ما به سگها با آنها رشد کرده و عجین شده بود. متاسفبودن، مانع تیم مکتشف به واسطه بهرهگیری از مواد غذایی فراوان و تازه نمیشد، ویستینگ در آن لحظات ثابت کرد که در تهیه و ارائه گوشت مهارت دارد.
گروه مکتشف، سه سورتمه و محمولههای مورد نیاز برای ۶۰ روز راهپیمایی را در اختیار داشت، باقیمانده خواربار و لاشه سگها در یکی از انبارهای ذخیره رها شده بود، آب و هوای بد مانع از حرکت آنها تا ۲۵ نوامبر شد، گرفتاری در زمینی ناشناخته به همراه مه مداوم. گروه در حال مسافرت بر روی یک سطح یخی شکسته به وسیله شکافهای مکرر بود که همراه با دید ضعیف باعث پیشرفت کُند آنها میشد، آمونسن این منطقه را یخچال شیطان نامید، در ۴۴ دسامبر آنها به منطقهای وارد شدند که در آن شکافها در زیر لایههایی از برف و یخ با یک فضای توخالی پنهان شده بود، آمونسن اینجا را نیز تعمید داد و به نام سالن رقص شیطان نامگذاری کرد، هنگامی که در روز بعد آنها دوباره زمین سفت و جامد را در زیر پای خود احساس کردند. به منطقه ۸۷ درجه رسیده بودند. در ۸ دسامبر نروژیها موفق به شکستن رکورد دورترین پیمایش جنوبی شکلتون از ۸۸۸ درجه و ۲۳ دقیقه جغرافیایی شدند. همچنانکه آنها به قطب نزدیک میشدند، در حال شکستن تمامی دستاوردهای چشمانداز آینده هر گروه مکتشف دیگری بودند که پیش از آنها به آنجا رفته بود، هنگامی که در ۱۲۲ دسامبر در آنجا اردو زدند با دیدن یک جسم ناشناخته سیاه و سفید که در افق ظاهر شد برای لحظهای نگران شدند اما کمی بعد کشف کردند که آن چیز مشکوک تنها مدفوع یکی از سگها در فاصله دور بوده که به واسطه سراب حالت بزرگنمایی پیدا کرده بود. روز بعد آنها در ۸۹ درجه و ۴۵ دقیقه جنوبی و در حدود ۱۵۵ مایل دریایی (۲۸ کیلومتر) نسبت به قطب جنوب دوباره اردو زدند. در روز بعد که مصادف با ۱۴ دسامبر ۱۹۱۱ بود، آمونسن ضمن جلب موافقت رفقایش با سورتمه به سمت جلو، رهنوردی کرد و در حدود ساعت سه بعدازظهر گروه به مجاورت قطب جنوب رسیده بود. آنها پرچم نروژ را در زمین قرار دادند و فلات قطبی را به نام «فلات پادشاه هاکون هفتم» نامیدند.
در ۱۸ دسامبر، گروه مکتشف سفر بازگشت به سمت فرامهیم را آغاز کرد.
نتیجه:
نتیجه را میتوان در کلام معروف آموندسون دید که گفت: «پیروزی منتظر افرادیست که همه چیز را منظم و در محاسبه آوردهاند، که ما آنها را خوششانس مینامیم، و شکست یقینا برای افرادی هست که احتیاطهای لازم را نادیده گرفتهاند و ما آنها را بدشانس مینامیم.»
امیرالمومنین فرمودند: التدبیر قبل العمل یومنک من الندم؛ آیندهنگری قبل از شروع کار، تو را از پشیمانی ایمن میسازد. سند: بحارالانوار، ج 68، ص 328.
برای رهبرشدن و مدیری عالیبودن ابتدا باید تدبیر کرد، که آیا ظرفیتها و استعدادهای لازم برای مدیریت سازمان خود را در خود ایجاد کردهاید، آیا به شانس امید بستهاید یا خود را برای تمامی لحظات سخت آمده کردهاید، آیا سعی کردهاید تمامی زوایای یک مسئله را به خوبی واکاوی کنید، آیا دچار معضل گروهاندیشی نشدهاید و عدم توجه به پرتترین نظریات گروه نشدهاید؟ معضل گروهاندیشی معضل بزرگی برای تمامی رهبران و مدیران است. نمونه بارز آنها خلیج خوکها و فضاپیمای چلنجر است که بعدا مفصل در ارتباط با این معضل صحبت خواهیم کرد.
بسیاری از رهبران در ابتدا موفق جلوه کردهاند ولی آیا تا پایان کار نیز موفق باقی ماندهاند؟ نمونه بارز این مسئله هیتلر است. شاید ما هیتلر را تجسم شیطان بدانیم ولی حقیقت این است که او در ابتدای کار توانست انسانهای زیادی را بفریبد تا جایی که آنها کورکورانه عامل قتل عام هزاران هزار آدم بیگناه در جهان شوند. باورش سخت است رهبری که در انتها در پناهگاه خود (شاید از ترس) دست به خودکشی میزند روزی عامل حرکت آلمانیها برای تسخیر دنیا باشد. بسیاری از مدیران در ابتدا شروع فوقالعاده دارند ولی حفظ روند و صحیح نگهداشتن آن نیز خود یک هنر و تدبیری جدا نیازمند است.
بسیاری از شرکتهای عصر حاضر در گروههای کاری مشابه را نیز یتوان با دید اثرگذاری رهبری آنها مشاهده کرد.
بدون دیدگاه